Sie nutzen einen sehr alten Browser, der nicht alle aktuellen Webstandards unterstützt. Daher kann es auf dieser Website zu Darstellungsproblemen kommen.

میهن شیشهای

میهن شیشه‌ای

میهن شیشه‌ای

«تصاویر گویا و بکر "میهن شیشه‌ای"، شیوه‌ی نگارش نویسنده که ترکیبی از روایت‌هایی بی‌آلایش، گفت‌وگوهای درونی و بازگشت به گذشته است، بر خواننده تاثیری ماندگار می‌گذارد.»

راینیشه پست ـ دوسلدورف  Rheinische Post

میهن شیشه‌ای"

"میهن شیشه‌ای" داستان زنی به نام آذر را بازگو می‌کند که به دلیل فعالیت‌های سیاسی در زمان شاه، در جریان انقلاب و پس از ایجاد نظام جمهوری اسلامی ناگزیر به ترک زادگاهش، تهران می‌شود.

آذر در ابتدای "میهن شیشه‌ای"، در خانه‌ی خود در شهری در آلمان در کنار "کلاوس"، آدمک پارچه‌ایِ کارِ دست خود زندگی می‌کند. "کلاوس" با صدای آرام و متین مردی که در نوار "خودآموز زبان آلمانی" حرف می‌زند، مترسکی است که به عنوان شوهر غایب این زن مهاجر "غریبه‌های مزاحم" را از میدان به‌در می‌کند، ولی قادر به پرکردن انزوای زندگی او نیست. آن‌چه آذر را بیش از تنهایی می‌آزارد، شرایط اسف‌بار و ناهنجار خانواده، به ویژه خواهر‌زاده‌ی خردسال او است که در تهرانِ زمانِ جنگِ ایران ـ عراق هر آن ممکن است، هدف بمباران‌های ناگهانی بمب‌افکن‌های‌ عراقی قرار بگیرند...   

بریده‌ای از داستان:

«... آذر هر چه فکر کرد به‌خاطر نیاورد، شماره‌ی چه کسی را در تهران به تلفن‌چی داده است. تنها تصویری که در ذهنش شکل ‌گرفت،‌ عکس سیاه و سفید مغشوشی بود که هفته‌ی پیش در روزنامه دیده بود؛ عکسی از مرگ که روی تلی از آجر و سنگ، تیرآهن و خرده شیشه پرسه می‌زد و نشان خود را برصورت‌های آماس‌کرده و کبود اجسادی که ترس و وحشت ناشی از بمباران و انفجار غافلگیرشان کرده بود، می‌گذاشت. در گوشه‌ی عکس، سر کوچک و پرموی دختربچه‌ای که با چشمان باز روی برانکارد دراز کشیده بود، دیده می‌شد. دخترک روپوش مدرسه به تن داشت و در دست راستش شانه‌ای طلایی که نیمی از دندانه‌های آن میان انبوه موهای سیاهش گم بود، ‌برق می‌زد. دخترک چنان آرام و بی‌تشویش چشم به آسمان دوخته بود، انگار حین شانه‌کردن موهایش به آیینه نگاه می‌کند...»